(2660)در سه گز قالب که دادش، وانمود |
|
هرچه در الواح و در ارواح بود |
(2661)تا ابد هرچه بود او پیش پیش |
|
درس کرد از علمّ الاسما خویش |
(2662)تا ملک بیخود شد از تدریس او |
|
قدس دیگر یافت از تقدیس او |
(2663)آن گشادی شان کز آدم رو نمود |
|
در گشاد آسمانها شان نبود |
(2664)در فراخی عرصه آن پاک جان |
|
تنگ آمد عرصهْ هفت آسمان |
(2665)گفت پیغمبر که: حق فرموده است |
|
من نگنجم هیچ در بالا و پست |
(2666)در زمین و آسمان و عرش نیز |
|
من نگنجم، این یقین دان ای عزیز |
(2667)در دل مؤمن بگنجم، ای عجب |
|
گر مرا جویی، در آن دلها طلب |
سه گز قالب: مجازا قالبى کوتاه و کم پهنا و محدود، مولانا این تعبیر را باز هم بکار برده است:
بحر علمى در نمىپنهان شده در سه گز تن عالمى پنهان شده
مثنوى، ج 5، ب 3579
الواح: جمع لوح بمعنى تخته، پیشتر که کاغذ کم و گران بود، تختهاى مدهون که آن را (نشره) هم مىنامند براى اطفال مکتبى آماده مىساختند، طفلان بر روى این تخته مىنوشتند و براى درس یا مشق خط مجدد، آن را مىشستند، لوح بمعنى نوشته بدین مناسبت استعمال مىشود، الواح در اصطلاح عرفا چهاراند: لوح قضا، یا عقل اول، لوح قدر، یا نفس ناطقه، لوح نفس جزئیه سماویه، لوح هیولى در عالم صورت. بعضى الواح را به نفوس جزئیه تفسیر کردهاند.[1]
درس کردن: آموختن، یاد گرفتن.
علم الاسماء: برگرفته است از آی? «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صادقین»:سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مىگویید، اسامى اینها را به من خبر دهید!»[2] وآدم به دلیل علم متصل به علم الهی، مورد احترام و حرمت فرشتگان بود و به فرمان حق، فرشتگان او را سجده کردند.
تا ملک بیخود شد از تدریس او :اشاره دارد به آیات:«قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ.»:فرمود: «اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) این موجودات آگاه کن.» هنگامى که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را میدانم؟! و نیز میدانم آنچه را شما آشکار میکنید، و آنچه را پنهان میداشتید!»[3]
گشاد: گشایش، شرح صدر، وسعت و فراخى.
( 2661) و در سه گز قالبى که باو داده بود آن چه در لوح و در عالم ارواح بود نمایش داد.( 2662) و هر چه که در گذشته و آینده بود بمضمون آیه شریفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها»باو یاد داده.( 2663) بطورى که فرشتهها باو سر تسلیم پیش آورده از او تعلیم گرفته و از تقدیس او بهرهمند شده مقدستر گردیدند.( 2664) آن عالم وسیعى که آدم بملائکه نشان داد در سر تا سر آسمان فرشتگان نبود.( 2665) وسعت عرصه آن حضرت در عرصه هفت آسمان نمىگنجید. ( 2666) در حدیث قدسى فرمود عرش و آسمان و زمین گنجایش مرا ندارند.( 2667) و لکن «یسعنى قلب عبدى المؤمن» قلب بنده مؤمن گنجایش مرا دارد اگر مرا مىجویى در آن دلها طلب کن.
گرچه تن آدمی بسیار کوچک و محدود است، اما حضرت حق، به همین انسان، گنجایش پذیرفتن هرچه در لوح قضا و قدر و عالم ارواح بود، عنایت فرمود. این بیت، یادآور کلام حضرت امیر است که: «اتزعم انّک جرم صغیر وفیک ا نطوی العالم الاکبر؛ ای انسان تو گمان داری که جسم کوچکی، در حالی که جهان بزرگ در تو نهفته شده است». آدم با الهام و تعلیم حق، از همهْ گذشتهها و آیندهها آگاهی یافت.آدم به دلیل علم متصل به علم الهی، مورد احترام و حرمت فرشتگان بود و به فرمان حق، فرشتگان او را سجده کردند. آدم از درسی که حق به او داده بود، نکتههایی به فرشتگان آموخت و آنها پاکی و کمال تازهای یافتند و آنچه از این درس فهمیدند، در پهنهْ هفت آسمان نیاموخته بودند؛ چرا که فرشتگان، فقط به اسمائی خاص از حضرت حق، آگاه بودند، درحالیکه آدم، مظهر همهْ اسماءالله بود. در مقایسهْ با عرصهْ روح انسان، عرصهْ هفت آسمان تنگ است و به همین دلیل پروردگار فرمود: «ما امانت خود را به آسمانها و زمین عرضه داشتیم، از برگرفتن آن تن زدند، اما انسان آن را گرفت» و این امانت عشق و معرفت حق بود. مولانا در تأیید این سخن، به حدیث نبوی اشاره میکند که پروردگار فرمود: «لایسعُنی ارضی و لا سمائی ویسعُنی قلبُ عبدی المومن؛ زمین و آسمان من، گنجایش مرا ندارد، ولی دل بندهْ مؤمنم گنجایش مرا دارد».[4] ای عزیز! اگر مرا میخواهی، باید در آن دلها بجویی، زیرا انسان در حُکم روح عالم است و عالم، جسم وکالبد آن.
استاد فروزانفر درتفسیر سه بیت پایانی این قسمت چنین می گوید:آدم و یا حقیقت انسانى، بگفتهى عارفان، جامع حقائق و مرآت حضرتین (غیب و شهادت) است، آن چه بدین صفت متصف مىگردد، گوشت و استخوان و اندام آدمى نیست، دل اوست که بر اثر مجاهدت و یا کشش عشق خدایى تا نهایات کمال پیش تواند رفت، دل که مرکز ادراک پاک است بسبب تواتر تجلیات و تحقق بهر یک از مراتب آنها، در پایان کار، بتمام اسماء و صفات الهى متحقق مىگردد و تجلى گاه ذات حق مىشود، و دل در آن حالت، که گفتیم صفت جمعیت بخود مىگیرد، از محدودیت و تنگى مىرهد و فراخ و پهناور مىگردد، آن چنان پهناورى که حق در آن تواند گنجید، اما آسمان و زمین و دیگر مراتب آفرینش هر یک در حد خود زندانىاند و سر انگشتى از مقام خود نتوانند گذشت زیرا عشق ندارند و از آمادگى براى یافتن کمال مضاعف محروم هستند و بتعبیر صوفیان، هر یک از آنها در تحت تربیت و پروردهى اسمى خاصاند که (رب) و پروردگار آنهاست و غایت کمالشان رجوع و یا تحقق بدان اسم است مگر دل آدمى که در تحت تربیت اسم (اللَّه) است که آن را نمودار جمعیت و شمول کلیهى کمالات فرض مىکنند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |